-
•
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 12:23
تو فقط صورت رو طراحى کن ، من جزئیاتشو میدونم.سمت چپ صورت باید ٢قطره اشک بکشى چون غمگینه،سمت راست هم هیچى.لبخند بزار براش.ولى لبخند مصنوعى.میخنده چون صورتشو نقاشى میکنن.روى صندلى بشین و تکون نخور.فقط لبخند بزن دستتو بزار روى چشم راست.سگ از خواب پا میشه میاد لاى پاهات وول میخوره،زل زدى به من.توى دشت ها میدویى.برف...
-
7
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 11:22
دختر هاى جوون با دامن هاى کوتاه و چشم هاى سفید تو اتاق تاریک و ترسناک به من زل زدن.همشون مُردن انگار.دهانشون رو وا میکنن و با دهانشون از من عکس میگیرن.پاستا بالا میارن.عکس ها لا به لاى پاستا ها گیر کرده.دختر ها ترسیدن.همچنان با چشم هاى سفید به من زل زدن.پاستا ها تکان مى خورن و به سمت دختر ها مى رن.از بدنشون بالا میرن...
-
6
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 03:38
دست هایم را روی چشم هایم می گذارم و گوش هایم را خم می کنم فقط آرزو کردم باران ببارد فقط آرزوی آب داشتم رودخانه , دریا , اقیانوس , اشک ... فقط آرزو داشتم غرق شوم صدای موج ها .. و بعد از آن سکوت قطره های بارون ِ گرم , پاهام رو قلقلک می دن :]
-
5
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 23:49
آن چشم ها چشم های تو نیست ! من آن چشم ها را در راهرو های پیچ در پیچ میان تابلو های زیبا در خیابان های شلوغ دست در دست او میان انبوه کفش های چرمی در هزار توی موسیقی گم کرده ام آن چشم ها , نمی تواند چشم های تو باشد -
-
4
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 22:45
کاش دست هایت در کیف پولِ من جا می شد تا هر وقت که بخواهم تو تاکسی یا اتوبوس تو فروشگاه و تو ی تخت خوابم دست هایت را بگیرم و بفشارم و بگویم ممنونم که نفس می کشی- کاش دست هایم در کیف پولت جا می شد -
-
3
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 22:32
می آیم سلام علیک می کنیم می نشینیم چای می نوشیم حرف می زنیم و من دروغ می گویم از تو بلند می شویم حساب می کنیم و می رویم -
-
2
شنبه 13 خردادماه سال 1391 21:39
خودکار های شکلاتی کشیده ای تو گوشم می زنند و مرا می برند به خانه های دوری که بالای خرابه ها بود و چشمان تو به چشمان من زل می زدند زلزله آمد لبخند زدی و لبخند زدم تو تردید نداشتی ، نگران بودی ولی من تردید داشتم نگران نبودم که آخرش چه شود ولی حالا من نگرانم نگران آخری که نگرانش نبودم و آمد و همه چیز را با اشک هایت شست و...
-
1
شنبه 13 خردادماه سال 1391 20:24
این زخم ها آرام و بی صدا ، التیام می یابند.. تک تک سلول های بدنم به نبود تو عادت می کنند گویا بار دیگر متولد شده ام اینبار بدون تو.. -